ای خدایم

متن مرتبط با «شعری بسیار زیبا از شهریار» در سایت ای خدایم نوشته شده است

به قلم زیبای*سوسن درفش*

  • به نام خدایی که دلها پروانه اوستسلام! به کلبه ادبی " حرف دل " خوش آمدید" چه زیبا می شد اگر  صمیمیتهمیشه در دلها یادگاری  می ماند...************************زندگی درک همین اکنون استزندگی شوق رسیدن به همان فردایی ستکه نخواهد آمدتو نه در دیروزیی ، و نه در فرداییظرف امروز پر از بودن توستشاید این خنده که امروز ، دریغش کردی ...آخرین فرصت همراهی با اميد استزندگی شاید آن لبخندی ست که دریغش کردیمزندگی زمزمه ی پاک حیات است میان دو سکوتزندگی خاطره ی آمدن و رفتن ماست....زنده یاد: فریدون مشیری****************** بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سروده ای زیبا به قلم*شاعرشهریار*

  • به نام خدایی که دلها پروانه اوستسلام! به کلبه ادبی " حرف دل " خوش آمدید" چه زیبا می شد اگر  صمیمیتهمیشه در دلها یادگاری  می ماند...************************زندگی درک همین اکنون استزندگی شوق رسیدن به همان فردایی ستکه نخواهد آمدتو نه در دیروزیی ، و نه در فرداییظرف امروز پر از بودن توستشاید این خنده که امروز ، دریغش کردی ...آخرین فرصت همراهی با اميد استزندگی شاید آن لبخندی ست که دریغش کردیمزندگی زمزمه ی پاک حیات است میان دو سکوتزندگی خاطره ی آمدن و رفتن ماست....زنده یاد: فریدون مشیری****************** بخوانید, ...ادامه مطلب

  • متنی زیبا از*فرزانه صد هزاری*

  • اگر بخواهم به سياره اىديگر سفر كنمهمراه خودم يك درخت خرمالو خواهم برد..قاب عكسخانوادگيمان را...يك ساز دهنى..فنجان گل سرخی قهوه ام وخدايم را..زمين و تمامآدم هايشبماند براى شما.. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سروده ای زییا ازشاعر"مهدی سهیلی"

  • در دیدگاه مندریاست آسمانو ندارد کرانه‌ایجز بی‌نشانگی -از ساحلش نبوده خِرد را نشانه‌ایگفتم شبی به خویش :این آسمان پیربحری‌ست بی‌کرانهولی چشم من مدامدنبال ناخداست ؛پس ناخدا کجاست ؟در گوش من چکیدصدایی که نرم گفت :دریاست آسمان و درآن ناخدا ، "خداست" بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به قلم زیبای*لیلی هژیر*

  • به نام خدایی که دلها پروانه اوستسلام! به کلبه ادبی " حرف دل " خوش آمدید" چه زیبا می شد اگر  صمیمیتهمیشه در دلها یادگاری  می ماند...************************زندگی درک همین اکنون استزندگی شوق رسیدن به همان فردایی ستکه نخواهد آمدتو نه در دیروزیی ، و نه در فرداییظرف امروز پر از بودن توستشاید این خنده که امروز ، دریغش کردی ...آخرین فرصت همراهی با اميد استزندگی شاید آن لبخندی ست که دریغش کردیمزندگی زمزمه ی پاک حیات است میان دو سکوتزندگی خاطره ی آمدن و رفتن ماست....زنده یاد: فریدون مشیری****************** بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سروده ای زییا ازساعر*فرح فریما*

  • خواب دیدم مرده بودمطناب دار می رقصیدو تیرک هایِ چوبی از میانِگودیِ انگشت هایمریشه می زدخواب دیدم گورِ من؛گلخانه ای شدسر به سر سرو و اقاقیبوته هایِ رز،یاسمن ها، نسترن هااز میانِ چشم هایم؛لاله رویید،لاله هایِ سرخ و گلگون؛خواب دیدمشاخ و برگِ تاک ها؛پر بود، ازانگور هایِ مستو دستانمساغری بودند؛ لبریزاز شرابِ نابِ لب هایِشقایق ها؛که بی پروا؛ سرودِ عشقمی خواندند وآوازِ پرِ پروازِ را؛ در باد! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سروده ای زیبا بهدقلم*عزیز نسین*

  • آن زمان‌هایی که من نخواهم بودابری با تو خواهد بودو سایه‌اش همیشه بالای سرت،آن ابر منم؛نخواهی شناخت...نسیمی دامنت را به رقص درخواهد آوردگیسوانت پریشانیک دستت بر دامنو دیگری بر موهایتآن نسیم منم؛نخواهی شناخت...شبانگاهی در رختخوابتبه این‌سو و آن‌سو خواهی پیچیدنه در خوابی و نه بیداریآن خواب‌ و خیال منم؛نخواهی شناخت...در تنهایی‌ات،با کسی که نیستسخن خواهی گفتخواهی گفت،آن‌چه را که تا حال بر زبان نیاورده‌ایبا گوش‌ِ جان تورا خواهد شنیدآن که نیست، منم؛نخواهی شناخت...سوز‌ و دردی بی‌هنگام راحس خواهی کردبی‌آن‌که بدانی از کجاستقلبت در خاطرات به تپش خواهد افتادآن درد و سوز منم؛نخواهی شناخت... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سروده ای زییا ازشاعر*پاییز رحیمی*

  • پرنده فکر نمی کرد بی ثمر بشودشبیه ِ کاسه و بشقاب و میز و در بشود!که رفته رفته ، اسیر ِ نشستگی باشددچار ِ منطق ِ پوچ ِ قضا قدر بشودپرنده می اندیشد که شب چه طولانی ستو او چه کار کند زودتر سحر بشود؟و او چه کار کند این خطوط ِ صاف و دقیقبه هم بریزد ودنیا وسیع تر بشود؟!نمی شود که قفس ، آرزو کند یک بارپرنده باشد و با باد ، همسفر بشود؟پرندگی که نباشد، چه فرق خواهد کردبهار،سر برسد یا بهار، سر بشود؟!!پرنده می خواهد آرزو کند ای کاش:فقط،پرنده بماند ولی اگر بشود!پرنده خنده ی تلخی به لب نشانده و گفت:چه سود، عمر کسی، در قفس هدر بشود!؟صدای همهمه ی ِ خانه ، باز اجازه ندادکسی از این همه اندوه ، باخبر بشود بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سروده ای به قلم زیبای شاعر*قیصرامین پور*

  • دیشب دوبارهگویا خودم راخواب دیدم:در آسمانپر می‌کشیدمو لا‌به‌لای ابرها پرواز می‌کردمو صبح چوناز جا پریدمدر رختخوابمیک مشت پر دیدمیک مشت پر،گرم و پراکندهپایین بالشدر رختخواب من نفس می‌زدآن‌گاه باخمیازه‌ای ناباورانهبر شانه‌هایخسته‌ام دستی کشیدمبر شانه‌هایمانگار جایخالی چیزیچیزی شبیه بالاحساس می‌کردم​​​​​​​. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نوشته ای زیبا به قلم نویسنده*نرگس صرافیان طوفان*

  • نوشتم: برایم دعا کن رفیقِ گرمابه و گلستانِ من! دعا کن بعد از این، فقط دلخوشی باشد و آرامش باشد و برکت باشد و عشق ...نوشتم: به قدری بارهای سنگین‌تر از طاقتم برداشته‌ام و فراتر از توانم با بی‌رحم‌ترین حریف‌های روزگار جنگیده‌ام و به قدری شکسته‌ام و سرپایی خودم را ترمیم کرده‌ام که سد طاقتم عمیقا نازک شده و به کوچکترین اندوهی، به هم می‌ریزم.خودم می‌فهمم چقدر شکننده تر از سابقم و چقدر برای هیچ‌ اندوهِ اضافه‌تری طاقت ندارم. برایش نوشتم: بگو خدا این‌روزها بیشتر مراقبم باشد، از قوی بودن و تنهایی بارِ همه چیز را به دوش کشیدن خسته‌ام. نیاز دارم برای مدتی همه چیز آرام باشد و فرصت کنم خودم را بغل بگیرم و از خودم دلجویی کنم و با خودم مهربان باشم. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سروره ای زیبا از شاعر*مرتضی درویشی*

  • درد من را بگذارید به شیداییخویش ساغرم را بگذارید به اغوایی خویشچه هراسی ست مرا درد دمادم بدهند؟خو گرفته به غمم صرف شکیبایی خویش عشق فرموده که رسوای جهانی بشومحال من را بسپارید به رسوایی خویش همچو فواره که در اوج بیفتد ز غروردر سقوطم ز نفس های تماشایی خویشمن همان خشت فرو ریخته از زلزله امکه دگر نیست در اندیشه ی برپایی خویش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سروده ای زیبا ازشاعر *فریده یوسفی*

  • نه روزمان سپید است ونه شب مان سیاه ...ذهن ما آواره ای" شب در کجا"ستکه نمی داند،بر کدام دردخویش مویه کند ...ما درختیم ...درخت ...که ایستادنسرنوشت ماست،با پایی در خاک ودستانی با رویشبی شمار ِجوانه هاپناهگاه پرندگان ِهراسانی که ازیکدیگر گریزانند ...گاهیبه ریشه هابه تن تبدار درختبه برگ و باراین خاک وبه پرندگانهراسان ِ جنگل،اندیشیده ایدگاهی کنار رنجدرخت نشسته اید؟ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به قلم زیبای * اسماعیل خویی *

  • آنچه من می‌بینمماندنِ دریاسترستن و از نو رستن باغ استکشش شب بهسوی روز استگذرا بودن موج و گلو شبنم نیست.گرچه ما می گذریم،راه می‌ماند.غم نیست. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به قلم بسی زیبای* رسول یونان *

  • امید چیز خوبیستمثل آخرین سکّه، مثل اخرین بلیطمثل آخرین گلوله،مثل آخرین کشتیآخرین سکّه نمیگذارد که غرورت بشکندآخرین بلیط نمیگذارد که ناامید ازترمینال ها برگردی،آخرین گلوله نمی‌گذاردکه سرباز اسیر شودکسی که امید داردفقیر نیستهمیشه چیزی دارد.یادم رفت از آخرینکشتی بگویم،آخرین کشتی حتیاگر هم نیایدنمی‌گذارد که نام دریاو مسافرت از یادت برود بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به قلم بسی زیبای * سید علی میرافضل *

  • خبر دارم که در فردای فرداهابهار ِ بهترینی هست.دری را می‌گشایی:پشت آن، درهای دیگر همخبر دارمگشوده می‌شود آن آخرین در هم.بهاری پشت آن درلحظه‌ها را می‌شمارد بازو هر قفلیکلیدی تازه دارد باز.من از دیروزهایِ رفته دانستمکه در امروز ِ ما تقدیر ِ فردا آفرینی هستخبر دارمبهار بهترینی هست! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها